هــنوز هــم از تــمــام کارهــای دنيـا "دوستت دارم" رازی ست که در میان حنجره ام دق می کند وقتی تو نیستی! آرزوهایم هوایی شده اند! مدام به باد می روند... نیستی من معتاد شدم و هر شب جای دنجی می نشینم تزریق می کنم کلمه،کلمه تا شاعر شوم... اما سالهاست به قافیه ها نرسیده ام حالا تمام بدنم تیر می کشد هنوز هم به یک روز که بوی تو را بدهد قانعم! در این سکوت بغض آلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند... بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است... نیا لطفا! میدانم می آیی، لبخند نمیزنی! می میرم...
حواســم را هرکــــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ... خط کشیــدن روی من، پایان مــــن نیست ... آغاز بی لیاقتی توست !
چه قدر تلخ شده ای... این روزها قندهایت را در دل چه کسی آب می کنی؟! من زبان ایمـــا و اشـاره نمی دانــم ...! تمام خود را در تو جا گذاشته ام ... حالا تو هم "تو"یی هم "من" و من خالی از "من" ... هـر وقت گريـه می کـنم
گاهــــی . . . یکــ نگاه ســــرد . . . روی زمستــــــان را هــم کــم می کنــــد . . .
حـق با کشيش ها بود گاليله! زمين آنقدر ها هم گرد نيست. . . هر کس که ميرود ديگر باز نمي گردد . . .
دل بــستــن بــه دلــت
بيشتــر بــه دلـــم می چـــســبــد
فــرهــاد تیـشه می زد تا بــاور نـکند
صدای مردمانی را که در گوشش می خواندنـد
بایــد تمــام قــد روبــرویـــم
بایستــی
و بگویــی دوســـــتـــــــــــــــت دارم
سبـک ميــشوم
عجـب وزنی دارد چنـد قـطــره اشکـــ ...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |